16 آذر را آرام آرام بالا می روم و تنهایم، تو هم کنارم نیستی. حس می کنم به یک غبار نرم و تیره تبدیل شدی و باد بردتت.... دیگر هیچ کس سمت چپم پا به پایم نمی آید و دیگر دیوانه نیستم که با کسی که نیست حرف بزنم....
و زیر لب "بگذر ز من ای آشنا می خوانم" و دیگر نمی ترسم که به خاطر زمزمه کردن این سرود تو را از دست بدهم....
دیر یا زود.... می دانستم که قرار نیست برای همیشه بمانی....